بابایی
کجایی ببینی که دیگه نمیبینه چشمام
گرفته ورم پر شده از آبله دست و پاهام
بابایی
بهم خورده وضعم پریشونم و سوخته موهام
منو مسخره کردن اینقدر که کهنس لباسام
منو میزدن بی بهونه بابایی توی صورتم رد خونه
تو این مدتی که نبودی میخوردم به جای غذا تازیونه
بابایی
فضای خرابه برای رقیت عذابه
یه گوشه زمین گیرم و گریه هام بی جوابه
بابایی
شکستن تو بازار سرمو بابایی
لگد میزدن پیکرم رو
بابایی
همونی که گوشوارمو کند با خنده
کشید از سرم معجرم رو
بابایی