رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام
رفتی و باز شد همه دست های پست
بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام
«شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند »
خانه نشین شده همه زندگانی ام
خانه به جای یاس پر از بوی دود شد
تاول زده تمام تن ارغوانی ام
پهلو شکسته ، پیر ،زمین گیر و محتضر
رفتی و شد تمامی اینها نشانی ام
لعنت به آن که طفل مرا پیر کرده است
کار حسن شده همه شب روضه خوانی ام
_______________
رواقِ خاک آلودِ شبستانی که من دارم کجا و شأنِ بی پایانِ مهمانی که من دارم
ببافم فرش قرمز رنگ، با گیسوی خونینم
به کار آید همین موی پریشانی که من دارم
سر و رویت بهم خورده ولیکن باز زیبایی
ندارد هیچکس مثل پدر جانی که من دارم
اگر چه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست
بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم
الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید
شده لب پَر، لبِ قاریِّ قرآنی که من دارم
از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی
بدم می آید از این چند دندانی که من دارم
بجای دست از مویم بلندَم کرده از بس زجر
پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم
سراغت را گرفتم، با لگد سرباز رومی زد
زبانم را نمیفهمد نگهبانی که من دارم
تو را اینجا کشاندم که بگیرم بوس آخر را ندارد هیچکس مانند پایانی که من دارم