به خود میپیچد مادر از درد
در این کوچه ی ساکت و سرد
چه کرده با او دست نامرد
خدایا
کسی در کوچه یار من نیست
کسی تنهاتر از حسن نیست
دگر شوقی در جان و تن نیست
خدایا
روی خاک
مزن این همه پیش چشمم پرپر
بیا ای تو دردت به جانم مادر
از این کوچه بگذر... از این کوچه بگذر...
چه شد که دستم از تو شده جدا
فتاده ای تو روی زمین چرا
برس به داد تنهاییم خدا
(وای از روی نیلی فاطمه)
نبودی بابا من شکستم
نیامد کاری هم ز دستم
ز روی تو شرمنده هستم
علی جان
نگویم من از آنچه دیدم
نگویم از آن چه شنیدم
از این غم بابا من خمیدم
علی جان
تا خانه
به روی زمین هی نشست و برخاست
چقدر از خدا مرگ خود را میخواست
که خسته ز دنیاست... که خسته ز دنیاست
پدر کجایی افتاده از انفس
شده برایش کوچه چنان قفس
خودت به داد مادر بیا برس
(افتاد از پا دنیای مرتضی)