نیست صاحب همّتی در نشأتین
همقدم عبّاس را بعد از حسین
در هواداری آن شاه الست
جمله را یکدست بود؛ او را دو دست
آن قوی، پشت خدا بنیان از او
و آن مشوّش، حال بیدینان از او
موسی توحید را هارون عهد
از مریدان، جمله کاملتر به جهد
طالبان راه حق را بود دلیل
رهنمای جمله بر شاه جلیل
میگرفتی از شط توحید؛ آب
تشنگان را میرساندی با شتاب
عاشقان را بود آب کار از او
رهروان را رونق بازار از او
روز عاشورا به چشم پُر ز خون
مشک بر دوش آمد از شط چون برون
شد بهسوی تشنهکامان رهسپر
تیرباران بلا را شد سپر
پی فرو بارید بر وی تیر تیز
مشک شد بر حالت او اشکریز
اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک
تا که چشم مشک، خالی شد ز اشک
تا قیامت تشنهکامان ثواب
میخورند از چشمهی آن مشک، آب
تشنهی آبش، حریفان سربهسر
خود ز مجموع حریفان، تشنهتر
بر زمین آب تعلّق، پاک ریخت
وز تعیّن بر سر آن، خاک ریخت
هستیاش را دست از مستی فشاند
جز «حسین» اندر میان چیزی نماند