من و یاد رویت، طاق محراب ابرویت
بوی سیب گیسویت ای یار زیبا
میبارد از چشمت، رحمتی به دلها
ای حیات امروز و ای امید فردا
ای ساقی تشنهلب یارا
دریاب امشب نالهی ما را
مجنون تو هستم و تو لیلا
من ز تو مستم؛ ابوفاضل
عبد تو هستم؛ ابوفاضل
لبانم نمناک و دست و بیرق بر خاک و
ساقی تو صدچاک و شد ارباًارباً
شرمندهام دیگر از تو ای برادر وای
از تمام طفلان و از رباب و لیلا
دیگر شکسته سبوی من
مانند بغض گلوی من
پاره شده تاب ابروی من
چشم و سویم رفت، برادر جان
آبرویم رفت، برادر جان
تو در خون ای جانا، دست و پا میزنی امّا
خیمهها شده غوغا؛ آه و واویلا
دیدم کنارت ای ابرو شکسته، وای!
مادرم نشسته، وای! پهلو شکسته
بعد از تو رفت از کفم چاره
دیگر زینب گردد آواره
گوش رقیّه ز سیلی پاره
تشنه سردارم؛ ابوفاضل
ای علمدارم؛ ابوفاضل