گفت ابن اب الحدید شبی
به ابو جعفر نقی استاد
زینب آن دختر رسول الله ص
که درود خدای بر او باد
در مسیر مدینه از مکه
در کمین حرامیان افتاد
بانویی باردار بر ناقه
چون گل و غنچه در مقابل باد
ابن اسود یکی آن کفار
نیزه ای زد به ناقه با فریاد
ناقه رم کرد مادری ترسید
سنگ خندید شیشه ای افتاد
مصطفیی که با خلایق بود
مهربان تر ز مام با اولاد
فتح مکه به انتم طلقا
گرچه کفار را نمود آزاد
از هبار ابن اسود او نگذشت
گفت این جمه کفر با الحاد
چنگ اگر زد به کعبه کعبه
از حجر نیز خواست استمداد
بکشیدش که خون او هدر است
عاقبت صید میشود صیاد