من و مادر و کوچه و اضطراب
دلآشوبه و بغض و رنج و عذاب
کسی آمد از نسل ابلیس پست
جسورانه با کینهی بیحساب
سر مادرم داد زد پیش من
حیا داشت مادر؛ ندادش جواب
غضب کرد و شد دست نحسش بلند
شد عالم به روی سر من خراب
بمیرم که زد سیلی بیهوا
به مادر! به آیینهی در حجاب
نوک پای خود ایستادم ولی
گذشت از سرم، دست او با شتاب
چنان خورد که گوشواره شکست