نیزه را سرور من بستر راحت کردی
شام را غلغله ی صبح قیامت کردی
از لب خشک تو آن روز حکایت می کرد
خاتمی را که در انگشت شهادت کردی
چیست در تو همه امروز تو را می جویند
ای سر، بی سرِ سرور، چه قیامت کردی
اکبر و قاسم و عباس کجایند کجا؟
عشق چون این همه را بردی و غارت کردی