غریب بود
حبیب خدا عصر روز دهم بی حبیب بود
غریب بود
یه لشکر برا کشتن یک نفر این عجیب بود
غریب بود
حبیب خدا عصر روز دهم بی حبیب بود
غریب بود
یه لشکر برا کشتن یک نفر این عجیب بود
آسمون تیره و تار شد
بین گودال گرفتار شد
آسمون تیره و تار شد
بین گودال گرفتار
اون قدر نیزه آمد که
قتلگاه مثل نیزار شد
سرت وایولا
حنجرت واویلا
ببین اومده
مادرت واویلا
اونی که زیر دست و پا مونده
عزیز زینبه
اونی که زیر دست و پا مونده
عزیز زینبه
سرش به روی نیزه ها مونده
عزیز زینبه