پاییز تیره روزی مان را بهار کن
در مُلک ما دوباره صفا برقرار کن
نان را به نرخ عزت مردم فروختند
فکری به حال مردم این روزگار کن
من هر چه گفتم از بدیِ حال و روزمان
آقای من تو ضرب در هزار کن
هستم غلام ساده و ارباب من تویی
بر من بد است اینکه بگویم چکار کن
آنان که خون ملت را مکیده اند
اصلاً نصیب گردنشان ذوالفقار کن