پادشاهی که کنیزش خاک را زر می کند
رزقِ این حداقل را حداکثر می کند
خضرِ پیغمبر نشسته گوشه ای و سالها
روز و شب در مدحِ مولا شعر از بَر می کند
راهِ مسجد بسته شد بر دیگران چون که خدا
هر عبادت را قبول از راهِ حیدر می کند
می رود با اسبِ چوبی در جهنم هر کسی
صحبت از غیرِ علی بالایِ منبر می کند
احتیاطاً یا علی را با وضو گفتیم چون
واجبِ شرعیست کاری که پیمبر می کند
غالباً هم کارهایِ پیشِ پا افتاده را
در نبودِ مردِ صاحب خانه نوکر می کند
روزهایی که علی مشغولِ صحبت با خداست
معجزاتش را به اذنِ الله قنبر می کند
از مقامش گفتمُ در گوشِ دشمن ها نرفت
نطفۀ ناپاک گاهاً گوش را کر می کند
کافران را شیوۀ جنگیدنش مجبور به
اختیاری گفتنِ الله اکبر می کند
گوشه ای از مسجدِ کوفه سحر قبل از نماز
مینشیند رزقِ عالم را مقرر می کند
حرفِ خود را میزنم راحت به زوّار نجف
حرف یک دیوانه را دیوانه باور می کند
آنقدر که مزه دارد دورِ این گنبد طواف
جبرئیل اینجا خودش را شکلِ کفتر می کند
خوردنِ چایِ عراقی با دِهینی از نجف
خستگی را از تنِ هر نوکری در می کند
از علی تا عرش گویند جانم رویِ چشم
بینِ خانه فاطمه وقتی که لب تر می کند
__________
از همان روزی که زلفِ یار را کج ساختند
ذوالفقار این تیغِ معنادار را کج ساختند
تا نریزد نامِ مولا مثلِ قند از گوشه اش
پس برایِ طوطیان منقار را کج ساختند
من که ایوانِ نجف را دیده ام حس می کنم
پیشِ آن ایوان در و دیوار را کج ساختند
تا که در هر پیچ و خم نامِ علی را سر دهند
دیده باشی در نجف بازار را کج ساختند