عطر نفس باد صبا باد مبارک
خرّم شدن ارض و سما باد مبارک
انوار الهی به فضا باد مبارک
دیدار خداوند به ما باد مبارک
ای اهل ولا! عید شما باد مبارک
میلاد علی «شیر خدا» باد مبارک
امروز چرا کعبه سر از پا نشناسد
مبهوت خدا گشته و خود را نشناسد
ای حو ر و ملک! دور حرم را هله گیرید
آرام و قرار از دل هر قافله گیرید
در طوف حرم، راه به هر سلسله گیرید
از حیّ تبارک و تعالی، صله گیرید
تا چند در اطراف حرم، هلهله گیرید
از فاطمهی بنت اسد، فاصله گیرید
پیشانی طاعت همه بر خاک گذارید
از شوق چو دیوار حرم، خنده برآرید
خورشید فروزنده، چراغ شب تار است
یا ماه سما، سوی زمین راهسپار است
آغوش حرم، منتظر مقدم یار است
او را چه قرار است که بیصبر و قرار است
زمزم، همه در زمزمهی وصف نگار است
یا آینه و آب روان، آینهدار است
مهمان خدا آمده با گنج نهانی
آغوش ز هم باز کن ای رکن یمانی
پاکیزه زنی سوی حرم گشته روانه
در خانهی حق آمده با صاحبخانه
لبخندزنان آن صدف دُرّ یگانه
بر تیغ غمش، قلب حرم گشته نشانه
تا گوهر مقصود برد سوی خزانه
گردیدن دور حرمش بود بهانه
رکن و حرم و حجر، همه چشم گشودند
با ذکر علی، منتظر فاطمه بودند
ای مردم مکّه! همه از دور حرم دور
کهآمد به حرم، فاطمه با عارض مستور
در پیش رویش، خیل ملک؛ پشت سرش، حور
الله که یکپارچه شد بیت خدا شور
گردید حرم دور سرش با دل مسرور
برخواست ندا؛ کی همه سر تا به قدم نور
ای مادر مولود حرم، این حرم از توست
بشتاب به کعبه که حرم، محترم از توست
گل بود که میگشت ز افلاک نثارش
دل بود که بود از همه سو آینهدارش
تبریک بر آمد ز یمین و ز یسارش
از نور، گل انداخت؛ گل انداخت عذارش
یکباره بهم درد چنان داد فشارش
کهافتاد ز پا؛ رفت ز کف صبر و قرارش
سرتابهقدم، زمزمه و ذکر و دعا بود
دستیش به دل؛ دست دگر سوی خدا بود
یاربّ! به تو و روح رسولان مکرّم
یا ربّ! به خلیلالله، این بیت معظّم
یا ربّ! به مقام و حجرالاسود و زمزم
یا ربّ! به همین طفل که با من شده همدم
طفلی که ز اجداد و ز آباست مقدّم
طفلی که طفیلیش بود عالم و آدم
امشب به من خسته و درمانده نگاهی
از دوش دلم، بار تو بردار الهی
از گریهی او بیت خدا را خطر آمد
با نالهی او ناله ز حجر و حجر آمد
وز چشمهی زمزم، همه خون جگر آمد
آه از دل و جان بر لب مرغ سحر آمد
ناگاه فروغی ز حرم جلوهگر آمد
تسبیح خدا از دل دیوار بر آمد
کهای فاطمه! در بر تو ز دیوار گشودیم
ما منتظر مقدم والای تو بودیم
باز آی که بر بام حرم لاله ببارد
باز آی که دیوار ز دل، خنده بر آرد
باز آ که حجر بوسه به پایت بگذارد
بازآ که کسی مثل تو فرزند نیارد
بازآ که ملک سر به قدومت بسپارد
باز آی که این خانه تعلّق به تو دارد
از دوری تو آمده جان بر لب خانه
بشتاب سوی خانه؛ تویی صاحب خانه
وارد به حرم در پی آن طُرفه صدا شد
دیوار بهم آمد و مهمان خدا شد
جز حق نتوان گفت در آن خانه چه ها شد
حق است بگویم که خدا چهرهگشا شد
بیرون حرم ناله و فریاد بپا شد
در مکّه مگو، غلغله در ارض و سما شد
گفتند همه، عصمت الله صمد کو
ای کعبه بگو فاطمهی بنت اسد کو
چشم همگان سوی حرم بود هماره
نه تاب تحمّل به کسی نه ره چاره
دیگر همه از بیت گرفتند کناره
بعد از سه شب و روز بر آن بیت نظاره
دیوار بهم آمده، شد باز دوباره
تابید ز دیوار حرم، ماه و ستاره
ناموس خدا، آن صدف دُرّ یگانه
از خانه برون آمده با صاحب خانه
این کودک، نوزاد و یا آیت عظماست
این طفل بود؟! یا پدر آدم و حواست
این کشتی نوح است؟! نه نوح است و نه دریاست
این نفخهی روح است؟! نه روح است و نه عیسیست
این جلوهی طور است؟! نه طور است نه موسیست
این شیر خدا؛ این علی عالی اعلاست
ای گشته ز شوقش همه لبریز، پیمبر
جانت به جهان آمده؛ برخیز، پیمبر
این روح خدا در بدن توست، محمّد
این جان دو عالم به تن توست، محمّد
این همدم شیرینسخن توست، محمّد
این دوست دشمنشکن توست، محمّد
این یاور شمشیرزن توست، محمّد
این باب حسین و حسن توست، محمّد
تا روح بیفزاید و تا دل بستاند
بر گوی که قرآن به حضور تو بخواند
ای جان نبی، جان دو عالم به فدایت
جنّ و ملک و حوری و آدم به فدایت
ارواح رسولان مکرّم به فدایت
صد موسی و صد عیسی و مریم به فدایت
لوح و قلم و عرش معظّم به فدایت
جان و تن ناقابل میثم به فدایت
این از کرم توست که تا بودم و هستم
مدّاح و ثناخوان شما بودم و هستم