شبی رسیده ز ره، شب نگو، بگو سالی
 ببین ز خواجۀ رندان گرفته‌ام فالی

«نماز شام غریبان چو گریه آغازم
 به مویه‌های غریبانه قصه پردازم»

سلام، کوهِ غم و کوهِ صبر و کوهِ بلا
 سلام، حنجرۀ بی‌بدیل کرب‌وبلا

تو با مرامِ حسینی میان کوفه و شام
 بنای ظلم فرو ریختی به تیغ کلام

بگو به ما که به گوشَت مگر چه خواند حسین
 بگو! مگر ز لبانش چه دُرّ فشاند حسین

بگو که گفت من این راه را به سر رفتم
 به پای‌بوسیِ این راهِ پرخطر رفتم

تو هم به پای برو ما نگاهمان که یکی‌ست
 مراممان که یکی رسم و راهمان که یکی‌ست

بگو که گفت: هلا نور چشم من زینب!
 بخوان به نام گل سرخ در صحاریِ شب

بخوان که دود شود دودمان دشمن تو
 بنای جور بلرزد ز خطبه خواندن تو

نبینمت که اسیر حرامیان باشی
 اسیر فتنه و نیرنگ شامیان باشی

که در عشیرۀ ما عشق، ارث اجدادی‌ست
 اسارت است که سنگِ بنای آزادی‌ست

سلام ما به اسارت، سلام ما به دمشق
 سلام ما به پیام‌آورِ قبیلۀ عشق

ببین نشسته به خون، مقتل لهوفیِ ما
 گرفته رنگِ فغان نامه‌های کوفیِ ما

شرابِ نور که هشیار و مست خورده تویی
 که گفته‌ است که کشتی شکست‌خورده تویی

سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
 نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری

 



مطالب مرتبط