زمین زندان زمان تلخی اگر باشد
برای نور توفیری ندارد حجم تاریکی
تمام لحظه ها وقتی خدایی هست شیرین است
اگر چه گوشه ی تنگ و نمور عصر زندان است و غمگین است
تو نوری آفتابی حجم سنگین تمام ابرها هم روبه رویت سخت ناکام اند
اگر چه گوشه ی زندان تمام روزها ها شام شامم تو خورشیدی
تو حتی در سیاهی نور میبینی
چنان که نور را درگوشه ی قلب ساه آن زن رقاصه هم دیدی