دواى درد بى تابى در این زندان به جز تب نیست
کسى بین غل و زنجیر مثل من معذب نیست
.
کسى غیر از دو زندانبان سراغ از من نمیگیرد
میان آسمان من ستاره نیست کوکب نیست
.
غروبى گریه میکردم ، به یاد دخترم بودم
اگر نامه ندادم غیر خون اینجا مرّکب نیست
.
پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجیر ، جاى تنگ
همه اینها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نیست
.
به که گویم سر سجاده ام خیلی کتک خوردم
که اینسان ناحوانمردى میان هیچ مذهب نیست
.
خلاصه اینکه این شبها نگهبان بدی دارم
که حتی دست بردار از سر من نیمه شب نیست
.
لگد خوردم ، زمین خوردم ، دمادم خون دل خوردم
ولی این چارده سالم ، چنان یک روز زینب نیست
.
نگهبان زد مرا اما ، نگهبان داشت ناموسم
زنى از خاندانم پا برهنه پشت مرکب نیست
.
کسى معصومه من را به بزم مى نخواهد برد
شرابى نیست دستی نیست، چوبى بر روى لب نیست
.
تنى دور از وطن دارم ، ولى چندین کفن دارم
شبیه جد عطشانم ، تن من نا مرتب نیست