چند آسمان ورای تمنای ابرها
فریاد میزنند که مولای ابرها
بی تو قرار نیست ببارند غیر خون
این سرنوشت حتمی فردای ابرها
باران ! که چون نرفتن تو غیر ممکن است
لختی بمان به روی حرم جای ابرها
اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند
چون دیدنیست دشت زبالای ابرها
از شرم آب شد بدنت تا بخار شد
از جسم توست تک تک اجزای ابرها
اینگونه شد که راز فراوانی غمت
پیوند میخورد به معمای ابرها
یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست
منظور خواهرت ز تماشای ابرها
در امتداد آبی سیر نگاه تو
پا میگذاشت قافله جا پای ابرها
برخیز چون به علقمه مه گرفته ات
خیره شده خدای تو از لای ابرها