اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند
چون دیدنیست دشت زبالای ابرها
از شرم آب شد بدنت تا بخار شد
از جسم توست تک تک اجزای ابرها
اینگونه شد که راز فراوانی غمت
پیوند میخورد به معمای ابرها
یک ماه گمشده ! به تمنای آب نیست
منظور خواهرت ز تماشای ابرها
در امتداد آبی سیر نگاه تو
پا میگذاشت قافله جا پای ابرها
برخیز چون به علقمه مه گرفته ات
خیره شده خدای تو از لای ابرها