مُرشِدَم گفت که امروز طرب باید داشت
مثل تسبیح فقط ذکر به لب باید داشت
نرسی پای پیاده نفسی تا معراج
رهرو راهِ خدا مرکب شب باید داشت
ای که سلمان شده و در پی مِنّا شدنی
بر سر سفره ات از یار رطب باید داشت
سائلی بر در این خانه تفاوت دارد
پیش ارباب کرم دست طلب باید داشت
از مقامات ابالفضل چنین دانستم
پیش از هرچه در این راه ادب باید داشت
هرکه از سیره ی سقا خبری داشت پرید
هرکه از راهِ ادب بال و پری داشت پرید
دل من حرف به اندازه ی دنیا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروی خورده
که چنین قامت شعرم قد و بالا دارد
یا الهی به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بی صحبت از دوست چه معنا دارد
بین خورشیدترین های دو عالم امشب
ماهی از راه رسیده که تماشا دارد
شوق بانوی کلابیّه عظیم است که حال
تُحفه ای پیشکش حضرت زهرا دارد
جان به قربان کسی که ز امامش حکم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش یافته ی آل عبا عباس است
عالِم غیر معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نیست دلی دریاتر
از دو چشم تو ندیده ست کسی گیراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نیست از ماهِ بنی هاشمیان زیباتر
در دلِ جنگ چنانی که همه میگویند
بعد مولا نبُوَد از تو کسی مولاتر
آن که گفته رفع الله به ما فهمانده
نیست از رایت عباس علمی بالاتر
گرچه سیراب دهد آب به تشنه ساقی
آنکه لب تشنه دهد آب بُوَد سقاتر
شب میلاد تو با حالِ خراب آمده ام
با لب تشنه پی ِجرعه ی آب آمده ام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار کسی
نه گرفتار کسی نه پی ِدیدار کسی
مرغ باغ ملکوتِ توام و ننشینم
غیر دیوار تو یک لحظه به دیوار کسی
جز سر کوی تو جایی خبری نیست که نیست
مشتری ات نرود بر سر بازار کسی
سر سال آمده و آمده ام محضر تو
راه انداختن ِمن ، نبُوَد کار کسی
زیر دِین احدی نیستم الّا عباس
نشوم غیر تو یک لحظه بدهکار کسی
دلم از بس که ندیده است تورا سنگ شده
به هوای حرم علقمه دلتنگ شده
علقمه گفتم و دیدم دلم از پا افتاد
یاد لبهای علی اصغر و دریا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست
تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد
علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد
ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد
شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند
گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد
وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضه ی دست بریده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود