سیمرغ در غبار خودش ایستاده است
خورشید در مدار خودش ایستاده است
غرق ادب؛ تمام جهان، کوچک و بزرگ
هر قلّه در دیار خودش ایستاده است
در بین سینههاست نفسها که دیدهاند
آری! علی کنار خودش ایستاده است
رزمآوری رسیده که امروز عبدود
مبهوت بر مزار خودش ایستاده است
میدان به احترام امیرش، بلند شد
از هیبت سوار خودش، ایستاده است
شیرافکن قبیلهی آل علیست یا
شیری به بیشهزار خودش، ایستاده است
هرکس که دید گفت: یقیناً که مرتضی
با تیغ ذوالفقار خودش، ایستاده است
او امتداد قلعهتکانی مرتضیست
عبّاس، خاطرات جوانی مرتضیست
سمت بهشت، جاده نبود و تو آمدی
مستی، حریف باده نبود و تو آمدی
تو از نژاد حیدری و فرق میکنی
چون تو، امیرزاده نبود و تو آمدی
سوگند میخورند تمامی آبها
دریای ایستاده نبود و تو آمدی
پیش از تو ای مدار تمامی کیشها
اینقدر عشق ساده نبود و تو آمدی
بر خاک آستانهی ماهی تمام عمر
خورشید سرنهاده نبود و تو آمدی
قبل از تو، دل به هیچ جمالی ندادهایم
این عشق بیاراده نبود و تو آمدی
تو آمدی و از تو، علی بوسهچین شده
از این به بعد فاطمه، امّالبنین شده
گفتم که جرعهای زنم از آبشار تو
لکنتزبان گرفتهام امّا کنار تو
الکن کن است آنکه که از هیبت تو گفت
بیچاره خشک، پیش تو شد شد شکار تو
سرسرخوشم نـ نـ نذر توام تا ابد ابد
هرهر نفس ززندهام از از بهار تو
از از ازل شده شدهام مبتلای تو
دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو
من من غلاغلام د در درگه توام
من من کجا کجا و شـ شهـ شهریار تو
الـ الکنم مـ مدح تو گفـ گفتنم خطاست
بگشا گره گره ز من شرمسار تو
اینبار هم زبان مرا باز میکنی
تا از تو گویم؛ از طپش چشمهسار تو
بابالحسین! باب دلی؛ بوالفضائلی
ای شکل مرتضی! چقدر خوششمایلی
از آن زمانکه فیض سحر آفریدهاند
از جلوههای روی قمر آفریدهاند
شیران بیشههای شجاعت نوشتهاند
از خاک مقدم تو، جگر آفریدهاند
در پیش بچّههای علی، خاکزادهای
بالای کعبه، سایهی سر آفریدهاند
دور سر حسین و حسن، چرخ میزنی
از ابتدا به دوش تو، پر آفریدهاند
امّالبنین گرفته تو را نذر کرده است
بهر حسین، چشمنظر آفریدهاند
جمع است، جمع؛ خاطر زهرا از این به بعد
زینب بیا ببین که سپر آفریدهاند
میخواستند تا که بریزیم زیر پات
بر روی شانهی همه، سر آفریدهاند
من سائلم؛ به دیدن روی شما خوشم
من با بهشت نه! به شب کربلا خوشم