علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد
علی اصغر سر انگشت مرا دندان نمیگیرد
پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر
که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمیگیرد؟
به بازی باز هم خود را به مردن زد عمو جانم
ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد
نگاه عمه طعم اشک دارد، شب شبه تلخی ست
دل دریایی او بی دلیل این سان نمیگیرد
پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟
دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد