باز هم توبهکنان پشت درت آمدهام
شب به امّید عطای سحرت آمدهام
نظری کن که پی یک نظرت آمدهام
نفسآلوده بهسوی گذرت آمدهام
یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم
زشت این است، رخ از روی تو برگردانم
نعمتم دادی و با نعمت تو، بد کردم
مهلتم دادی و تقصیر مجدّد کردم
لطف کردی؛ عوضش غفلت بیحد کردم
بارها آنچه ز من بر نمیآمد کردم
چه کنم عذر مرا گر نپذیری امشب
کاش از این بیسر و پا، دست بگیری امشب
چشم من خشک شده؛ حال بکا نیست که نیست
جرأت معصیّتم هست؛ حیا نیست که نیست
دست بیخیر مرا، اذن دعا نیست که نیست
خبری در دلم از نور خدا نیست که نیست
تا بخواهی تو در این قلب، هوس هست که هست
حسّ وابستگیام بر همهکس هست که هست
بار عام از تو رسیدست که دعوت شدهام
یکی از سفرهنشینان ضیافت شدهام
خوب شرمندهی این رسم رفاقت شدهام
باز بدجور هوایی زیارت شدهام
کربلا قبلهی دلهاست؛ دلم تنگشده
شاهد حال من آقاست؛ دلم تنگشده