بس کن یزید؛ شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن
از سلسله، کبود شده جسم ما ولی
زخمی بزن به پیکر و زخمزبان مزن
رأس بریده، گریه به حال سهساله کرد
بس کن یزید؛ طعنه به اشک روان مزن
این لب، ترکترک شده و سنگخورده است
ای بی حیا! دگر به لبش خیزران مزن
بس کن یزید؛ دختر او نیمهجان شده
بردار چوب و در بر این نیمهجان مزن
هرجا که رفت سر، پی سر، مادرش رسید
در پیش چشم مادر قامتکمان مزن