تا ابد کوثر توحید ز پیمانه ی اوست
سینه ی سوختگان شمع عزاخانه ی اوست
شعله های عطشش در نفس خسته ی ما
کوه سنگین غم ما به روی شانه ی اوست
حرم اوست حریمی که بود کعبه ی جان
دل بشکسته بهشتی است که ویرانه ی اوست
دل آتش زده ی ما که جهانی را سوخت
شعله اش از شرر دامن ریحانه ی اوست
گوهری را که خدا قیمت آن داند و بس
دُرّ اشکیست که تقدیم به دُردانه ی اوست
طُرفه بیتی است از آن شاعر شیرین سخنش
یک جهان عاطفه در ساغر و پیمانه ی اوست
«این حسین کیست که عالم همه پروانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست»
تا از این نُه فلک و هفت رواقش اثر است
سر نورانی او بر سر نی جلوه گر است
سندی را که به خون گلوی خویش نوشت
تا خداییِّ خدا پیش خدا معتبر است
این شهیدی است که با آتش هفتاد و دو داغ
داغ او تا ابدالدّهر به قلب بشر است
در صف حشر پیمبر به رویش خنده زند
هر که را دیده بر آن حنجر خشکیده، تر است
سر ما خاکِ در خاک نشینان درش
دل ما با سر نورانی او همسفر است
نه فقط سینه سپر کرد به هنگام نماز
تا ابد سینه ی او تیر بلا را سپر است
همه مُردند ، چرا هر چه زمان میگذرد
مکتب سرخ حسین ابن علی زنده تر است
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
چشمها چشمه ی زمزم شده از اشک غمش
اشکها سیل شده گشته به دور حرمش
خون اصغر شده مُهر سند پیروزی
دست عباس جدا گشته به پای علمش
او که انگشتر خود داد به سائل نه عجب
که کریمان همه گَردند خجل از کرمش
گر به قدر کرمش دست بگیرد همه را
روز محشر گنه خلق جهان است کمش
نکند قاتل خود را ز کرم عفو کند
به دل سوخته ی فاطمه دادم قسمش
خون ببارید به زخم تن صدپاره ی او
که چهل روز دمید از دله هر سنگ دمش
بنویسید به خونِ جگر و اشکِ بصر
به در و باغ و رواق و حرم محترمش
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
ذبح مهمان که شنیده لبِ عطشان لبِ آب
جگر بحر و دله آب ، کباب است کباب
ورق مصحف و خون ، سوره ی نور و سُم اسب؟
سر پاک پسر فاطمه و بزم شراب
زینت عرش خدا نقش زمین از سر نی
چرخ گردون ز چه گردید و نگردید خراب
گرچه پیشانی نورانی اش از سنگ شکست
باز با خون علی اصغر خود کرد خضاب
رفت از خیمه نگه پشت سر خویش نکرد
بس که بر شوق ملاقات خدا داشت شتاب
موج خون ، زخم بدن ، داغ جوان ، سجده ی شکر
عجبا دیده ی تاریخ ندیده است به خواب
که جز او خون دلش را به سما پاشیده
چه کسی کرده جز او دشمن خود را سیراب؟
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
چشم هر ملت بیدار حسین است حسین
کشته ی مکتب ایثار حسین است حسین
ارزش گوهر اشکی که به چشم است بدان
نفروشش که خریدار حسین است حسین
آنکه از خون جبین ، خون جگر ، خون پسر
کرده رنگین گله رخسار حسین است حسین
دین من مکتب من کعبه ی من قبله ی من
به محمد قسم این چار حسین است حسین
با وجودی که در آن محفل خون یار نداشت
خلق را در دوجهان یار حسین است حسین
به خداییِّ خدا بر همه خوبان جهان
سیّد و سرور و سالار حسین است حسین
زآشنا دل نتوان برد خدا میداند
آنکه دل برده ز اغیار حسین است حسین
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
کیست این کشته که دریا شده خونین جگرش
سینه ای نیست که سوزی نبرد از شررش
گر بپرسند که کی لحظه ی میلادش بود
گویم آن لحظه که لب تشنه جدا گشت سرش
بهر یک سجده ی کامل ز سه خون کرد وضو
خون پیشانی و خون دل و خون پسرش
پیش پیکان بلا سینه سپر کرد ولی
حنجر کودک شش ماهه ی او شد سپرش
با همه زخم بدن ، قاتل او گشت دو زخم
که یکی بر جگرش بود و یکی بر کمرش
خون و زخم بدن و گرد و غبار صحرا
سه کفن بود در آن وادی سوزان به برش
پسرانم به فدای پسرانش تا حشر
پدرانم همگی خاک قدوم پدرش
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
عطش روز جزا با عطشش رفت ز یاد
آب ، خاکت به سر و آبرویت باد به باد
با لبِ تشنه بریدند سر مهمان را
لعن الله علی آل زیاد و زیاد
به دلش داغ لب حضرت عباس بُود
بحر از این داغ زند تا صف محشر فریاد
دیده بر آب روان دوخت ولی آب نخورد
دید تصویر سکینه به روی آب افتاد
مدح او را همه از نعره ی دریا شنوید
که ز خون جگرش آب به دریا هم داد
تربیت یافته ی یوسف زهرا این است
کز لبش داغ عطش بر جگر بحر نهاد
روز محشر که علم در کف عباس بُود
اهل محشر همه این بیت بیارید به یاد:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
نازم آن کشته که جان یافت کمال از بدنش
تا ابد خنده به شمشیر زند زخم تنش
جامه از زخم بدن دوخته بر قامت خویش
پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهنش
آب غسل تن صد پاره اش از خون گلو
خاک صحراست کفن بر بدن بی کفنش
جایی از زمزمه ی ماتم او خالی نیست
این شهیدی است که عالم شده بیت الحزنش
تیر دشمن به جگر ، خنجر قاتل به گلو
زخم شمشیر به سر ، چشمه ی خون در دهنش
تا نفس داشت به آن قوم نصیحت میکرد
چه گنه داشت که شد سنگ جواب سخنش
هر دلی یک حرم پیکر صد پاره ی اوست
هر کجا مینگرم نیست بجز انجمنش
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
زیر شمشیر ، امامت به همه عالم داشت
به لبش زمزمه ، در دیده دو صد زمزم داشت
زخمها بر جگرش بود که ناپیدا بود
همه میسوخت و از زخم زبان مرهم داشت
با خدا در یَم خون عهد شفاعت میبست
از گلوی علی اصغر سندی محکم داشت
تیر غم بود که بر سینه ی او میبارید
همه را کرد فراموش و غم عالم داشت
گر همه ملک خدا چشمه ی چشمی میشد
به خدا در غم او اشک مصیبت کم داشت
وقت مرگ از نفسش روح مسیحا میریخت
که به خون پیکر هفتاد و دو عیسی دم داشت
میشنیدند ملائک همه و میدیدند
که ز صبح ازل این زمزمه را آدم داشت
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
هر کجا حکم الهی است سخن گو سر توست
شاخه و نخل و نی و طشت طلا منبر توست
به قیامت قسم از صبح قیامت تا حشر
همه ایام قیامت همه جا محشر توست
آنچه گفتند و نگفتند به اوصاف بهشت
همه در یک گل لبخند علی اصغر توست
آنچه بخشید به اسلام بقا خون تو بود
آنکه خون تو بقا یافت از او خواهر توست
عضو عضو بدنت نیزه و زخمت آیات
ورق مصحف آغشته به خون پیکر توست
دوست میخواست تو را کشته ببیند ورنه
نیزه فرمان بر تو تیغ ثنا گو سر توست
نه محرم نه صفر بلکه همه دوره ی سال
باید این بیت بخوانیم که یاد آور توست
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
در سقیفه ز مِیِ فتنه چو پیمانه زدند
شعله گشتند و به شمع و گل و پروانه زدند
عوض اجر رسالت به رسول دو سرا
دخترش فاطمه را شعله به کاشانه زدند
صدف و دُرّ ز فشار در و دیوار شکست
تا که در کرب و بلا تیر به دُردانه زدند
زدن دخت علی ، ریختن خون حسین
لگدی بود کز اول به در خانه زدند
حرم شیر خدا را به اسیری بردند
کعب نی بود که بر پهلو و بر شانه زدند
ناز پرورده ی زهرا و علی زینب را
از پی دلخوشی زاده ی مرجانه زدند
از ازل بود همین ترجمه و تفسیرش
آنچه فریاد ز دل ، عاقل و دیوانه زدند
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست
ای که با خون گلویت شده قرآن تفسیر
آیه آیه شده اوراق تنت از شمشیر
بر تنت آیه نوشتند ز شمشیر ، ولی
جمله جمله همه را نقطه نهادند به تیر
پسرانت همه در راه خداوند شهید
دخترانت همه بر یاری اسلام اسیر
آنچه گفتند و نگفتند رسولان خدا
گشت با خون دل و خون گلویت تفسیر
جان فشانی به سر دستِ تو دارد از شوق
که به پیکان بلا خنده زند کودکِ شیر
به نماز تو بنازم که پس از ذکر سلام
بر سر نیزه درخشیدی و گفتی تکبیر
(میثم) از حنجره ی سوخته فریاد زند
پرسد ای مردم عالم ز صغیر و ز کبیر:
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست