شب است و غیر کوچه ها غریبه پر نمیزند
همانکه نیست در به در در سحر نمیزند
بساط گریه هام را دوباره پهن کردم
کسی گدای خسته را در این گذر نمیزند
اگر که مضطر آمدم کسی مرا نخواسته
مریضمو به بسترم طبیب سر نمیزند
اگر که مضطر آمدم کسی مرا نخواسته
مریضمو به بسترم طبیب سر نمیزند
جنون و مستی گناه من مرا تباه کرد
وگرنه هیچ عاقلی که سر به در نمیزند