از خیمه داره میاد بیرون
با هیبت حسنی، قاسم
ارباب بیقراره و گریون
پیش قمر بنیهاشم
میرسه آروم آروم از لابهلای خیمه
صدای نالههای خیمه برا ماه شبای خیمه
حسن!
پسرت بیزره میره
حسین
داره از غصّه میمیره
رو خورشید پیشونیش، عمّه
عمّامهی علوی بسته
دست عموی علمدارش
دستاشو میگیره آهسته
عمّه میگه با گریه ای کبوتر شیدا
مثه تو نمیشه پیدا بین نوههای زهرا
وای
بیا مادر، نگاهی کن
وای
بیا قاسم رو راهی کن
میافته رو زمین و غرق
سرخی عسل لبهاشه
افتاده و سر خونینش
انگار رو دامن باباشه
میرسه صدا ناله از زیر سم مرکب
اومده جون عمو بر لب؛ داره ناله میزنه زینب
وای
میکشه رو زمین پاشو
وای
داره میبینه باباشو