رخ زرد و مو سفید و همه نامهام سیاه
ره دور و قد خمیده ز سنگینی گناه
اشکی نیامد از بصرم؛ وای وای وای
سوزی نمانده در جگرم؛ آه آه آه
بیاختیار راهسپارم سوی جحیم
گر افکنم به نامهی اعمال خود نگاه
یک مصرع است روز جزا کلّ نامهام
یکلحظه توبه کردم و یک عمر اشتباه
از بس گناه، پرده به چشمم کشیده است
تشخیص راه را ندهد دیدهام ز چاه
عمری گناه کردهام و توبه میکنم
با این زبان که ذکر تو را گفته گاهگاه
هرچند نیست در خور بخشش، گناه من
مولای من! به عفو تو آوردهام پناه
فریاد از آن زمان که گناهان من روند
در پیش دیدهام رژه مانند یک سپاه
فردا که مادر از پسر خود کند فرار
میثم به خاندان پیمبر برد پناه