اینقدر این دست خالی را پر از گوهر مکن
خاک این در کیمیای ماست آن را زر نکن
برکتت را از زمین اهل آبادی مگیر
نهر دنیا را پر از آبی به جز کوثر مکن
تا سحر در وا مکن من هم به در سر میزنم
حال این دیوانه ی آشفته را بهتر مکن
از همه جا بی خبر دیدم که دعوت بودم
پس دگر من را اسیر این در و آن در مکن
کیف کردی آمدم فورا بغل کردی مرا
بنده ی رسوای خود را ترد تا آخر مکن
آبرو دار آبرو ریزی عبدت را بخر
صحبت پرونده را پیش پیغمبر مکن