خیمه ات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعله ی تو ز کدامین شرری می آید
کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب
این قدر هست که بوی جگری می آید
تو چه خورشید جمالی که طلوع رخ تو
اوّل طلعت سال قمری می آید
تو مرا سوختی و من همه ی دنیا را
آری از گریه کنان هم هُنری می آید
آب پاشی نشود پادریِ هر چشمی
تا بدانند که یار از چه دری می آید