گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نانخور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
آری این مرد، ارمنی بود و
داستانش شنیدنی بود و
سر او گرم کارگاهش بود
گرچه او معتقد به راهش بود
سالها هرچه او به دست آورد
خرج بیماری عزیزش کرد
سر شب تا به خانه برمیگشت
دردهایش شبانه برمیگشت
غرق اندوه همسرش بود و
پسرش بین بسترش بود و
چشم را رود نیل میبیند
پسرش را علیل میبیند
نه دگر ناز میکند این گل
نه زبان باز میکند این گل
پسرش نه توان گفتن داشت
پسرش آرزوی رفتن داشت
به امّیدش چه روز و شبها رفت
هرطرف بر در مطبها رفت
به مریضش فقط حواسش بود
خواهشش بود، التماسش بود
ولی افسوس، غم عذابش کرد
رفت بر هر دری، جوابش کرد
ناگهان بغض سالها وا شد
چشمهایش هجوم دریا شد
هقهق بیامان امانش برد
عاقبت دردها توانش برد
مدّ چشمش به آسمان میخورد
شانههایش فقط تکان میخورد
کاش با هیچکس چنین نشود
مردی اینقدر شرمگین نشود
چه جوابی به همسرش بدهد؟
چه امّیدی به دخترش بدهد؟
گفت با زخم این جگر چه کنم
گفت با خود که بی پسر چه کنم
خویش را کنج خانهاش حس کرد
دستی آنجا به شانهاش حس کرد
یکنفر گفت غم اگر سخت است
گرچه بیماری پسر سخت است
غم اگر سختتر ز الماس است
کار عالم به دست عبّاس است
هرکه از درد بود جان به لبش
دست خالی نرفته از مطبش
گفت با او که کو کجا برویم؟
گفت باید به کربلا برویم
نام او جان تازهاش بخشید
تازهجان بر جنازهاش بخشید
بار خود را گرفت بر دوشش
پسرش بود بین آغوشش
ناگهان بیاراده راهی شد
همره خانواده راهی شد
رفت با آه و اشک، کربوبلا
رفت میدان مشک کربوبلا
چه هوایی در آن غروبی داشت
سر به آن دربهای چوبی داشت
همه با احترام میرفتند
همه غرق سلام میرفتند
گرچه او خواهشی فراوان داشت
حسّ آرامشی فراوان داشت
نذرهایش شنیدنی بود و
ارمنی بود و دیدنی بود و
بین زوّار بیقرار ضریح
با پسر رفت تا کنار ضریح
یک نفر الدخیل میگوید
یک نفر یا کفیل میگوید
یابن حبلالمتین کسی میگفت
یابن امّالبنین کسی میگفت
با مریض و علیل آنجا رفت
تا ضریح بلند آقا رفت
تا که میخواست شرح حال کند
قبل از آنیکه او سؤال کند
پسرش را که دید غوغا کرد
پسرش حرف زد، زبان وا کرد
در کنار ضریح جایش بود
باورش نیست روی پایش بود
یک مسیحی دوباره درمان شد
ارمنی آمد و مسلمان شد
محترم رفت و محترم برگشت
ساعتی بعد از حرم برگشت
رفت تا خانهی پر از یاسش
رفت با او امیرعبّاسش