شب جمعه بود مادرم میگفت
این نوحه رو بدید مقبل
بنویسه بی حیا قانل
افتاده شاه در مشکل
عذاب میدن حتی به مرکب هاشون آب میدن
سر جنگه تشنه سر میبرن که وقت تنگه
شب جمعه بود مادرم میگفت
این روضه رو بدید ریان
بگه از تن به خون غلتان
عطشان بدتر یا عریان
چه نامردن
سخته آب از دشمن طلب کردن
جواب سنگه
تشنه سر میبرن که وقت تنگه