هرچند ناتوان شدی امّا ز پا نیفت

ای هشتمین عزیز عزیز خدا نیفت

 

می‌ترسم آن‌که دست بگیری به پهلویت

باشد ز پا بیفت ولی بی‌هوا نیفت

 

کوچه به آل‌فاطمه خیری نداشته

دیوار را بگیر و در این کوچه‌ها نیفت

 

مردم میان شهر، تماشات کنند

این‌بار را به‌خاطر زهرا بیا نیفت

 

دامان هیچ‌کس به سرت سر نمی‌زند

حالا که نیست خواهر تو، پس ز پا نیفت

 

تکّه حصیر خویش از این حجره جمع کن

امّا به یاد نیمه‌شب و بوریا نیفت

 

ای وای اگر به کرب‌وبلا بوریا نبود

راهی برای دفن شه کربلا نبود

 

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود

زهری، توان مختصرش را گرفته بود

 

معلوم بود از وجناتش که رفتنی‌ست

یعنی که رخصت سفرش را گرفته بود

 

از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین

در انتهای کوچه، سرش را گرفته بود

 

تا روبروی حجره خمیده‌خمیده رفت

از درد بی‌امان، کمرش را گرفته بود

 

چشم‌انتظار دیدن روی جواد بود

خیلی بهانه‌ی پسرش را گرفته بود

 

بر روی خاک بود که پیچید بر خودش

آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود

 

افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش

در بین قتلگه خبرش را گرفته بود

 

دیگر توان دیدن اهل‌حرم نداشت

از بس‌که نیزه دور و برش را گرفته بود

 

وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد

خلخال کودکی، نظرش را گرفته بود



مطالب مرتبط

دیوونه منم...
دیوونه منم...

دو شنبه, 18 مرداد 1400

پخش
خونمون این طرفه
خونمون این طرفه

پنج شنبه, 03 بهمن 1398

پخش
مدار عشق...
مدار عشق...

دو شنبه, 18 مرداد 1400

پخش