دید که اندر حرمِ خسرو خوبان؛ شده بس ناله و افغان
پر از شیون و طفلان
همشان مویه کنان، موی پریشان
دل بریان؛ سوی عباس شتابان
که عمو جان چه شود؛ جرعه ی آبی برسانی به لب سوختگان؟
کز عطش؛ آتش بگرفته لب ما
شه با وفا، ابالفضل… معدن سخا، ابالفضل…
نور العطا، ابالفضل… صاحب لوا، ابالفضل…
آویخته به دوش؛ دگر خویش یکی مشک