همه شادند دخترت گریان
همه خوابند دخترت بیدار
خیلی امروز مردم این شهر
دادنم با نگاهشان آزار
دخترت را ببر به همراهت
خسته از دست روزگار شده
یا که تشخیص تو شده مشکل
یا دو چشم رقیه تار شده
گر به دور سرت نمی گردم
پر پرواز من شکسته شده
مثل سابق زبان نمی ریزم
دو سه دندان من شکسته شده
وسط ازدحام و خنده ی شام
بغض تنهایی ام ترک میخورد
هر کجایی که گریه میکردم
عمه ام جای من کتک میخورد
دختری چند کوچه بالاتر
تا من و رخت پاره ام را دید
بین دستش عروسکی هم داشت
به من و حال و روز من خندید
میکشم دست بر سر و رویت
چه قدر پلک تو ورم دارد
بر لبت زخم تا بخواهم هست
ولی انگار بوسه کم دارد
آن قدر روی خارها رفتم
بخدا هر دو پای من زخم است
لرزش دست من طبیعی نیست
نوک انگشتهای من زخم است