دور بودم از سرایت، حس غربت داشتم
ماه ها بود انتظار ماه رحمت داشتم
خود مرا خواندی به درگاهت و الا من کجا
از برای صحبت با تو لیاقت داشتم؟
بارها کردم گناه و بارها پوشاندی اش
کن حلال این بنده را خیلی اذیّت داشتم
وقت خلوت بندگانت هم کلامت می شوند
جز گنه کاری مگر در وقت خلوت داشتم؟
کاش مثل کودکی هایم میان مجلست
سینه ای سرشار از شور و حرارت داشتم
خوب فهماندی به من در سال هایی که گذشت
سر پناهی امن در ساعات هیئت داشتم
چشم امیدم همیشه بوده بر دست علی
شکر بر شاه نجف عمری ارادت داشتم
جنس بنجل بودم و فورا خریدی ام خودت
تا که دیدی بین دستم خاک تربت داشتم
آخرش از دوری کرب و بلا دق می کنم
روز و شب رؤیای یک لحظه زیارت داشتم
روضه های دختر ارباب دنیای من است
شد روا در روضه هایش هرچه حاجت داشتم
گفت آن طفل سه ساله با سر بابای خود
رفته بودی و به تن رخت اسارت داشتم
قد من کوتاه بود و نیزه ات خیلی بلند
حسرت یک بوسه بر روی لبانت داشتم