دل دل نکن مسجد نرو دلشوره دارم
دل دل نکن مسجد نرو دلشوره دارم
بابا خب دخترم تو بی قراری بی قرارم
بابا جان این چند ساعت راه رفتی گریه کردی
یک شب خونه ی دخترت اومدی چرا من انقدر اظطراب گرفتم بابا
مهمان من یک لحظه ام بنشین کنارم
هربار دستی بر محاسن میکشی تو
من دستهایم را به روی سر گذارم
بابا جانم کمتر بگو یا فاطمه
بس کن دلم ریخت
میل حبیبت کرده ای
طاقت نداری
امشب شدی مثل شب تشیع مادر
از گریه هایت خاطراتی تلخ دارم