دوست دارم صدات کنم ولی صدام در نمیاد
بین نامردایی و کاری ازم بر نمیاد
جلوی چشای من انقده دست و پا نزن
زیر خنجر اینقدر مادرمو صدا نزن
بی هوا زد بی حیا زد پیرمردی که به پیکر حسین با عصا زد
به یه ضربه راضی اصلاً نشد و دو سه تا زد
دم مغرب شده و هنوز دارن می زننت
جای بوسه برا من پیدا نمیشه رو تنت
همه سعیم اینه نیزه رو ز پهلوت بکشم
جای پیروهن می خوام چادرمو روت بکشم
زیر شمشیر و سنانی داره روح از بدنت جدا میشه نگرانی
نگران خیمه ها و حرم و ....
وای حسین ....