نشاندهام عرق شرم روی پیشانی
چه سود داشت گناهم بهجز پشیمانی
نگاه کن ز سر و روی خستهام پیداست
چه آمده به سرم در مسیر مهمانی
ز اشک دیدهی شبزندهدارها، هرشب
شدهست کوچهی مهمانیات، چراغانی
مرا به منزل تسلیم خویش، راهی کن
که شرم دارم از این شیوهی مسلمانی
چقدر معصیّتت کردهام؟! نمیدانم
ببخش از کرمت، آنچنان که میدانی
کجاست حال دعا؟! کو ترنّم سحرم
چه شد تلاطم آن گریههای طوفانی
بگو به یوسف اشکم که قحطی آمده است
به نیل دیده پس از سالها فراوانی
چقدر عاشق ماه مبارکت شدهام
چنانکه عاشق آزادی است، زندانی
دوباره بال پریدن بگیرم از این ماه
اگر رها شوم از دامهای نفسانی