این زهر دردی از دل خونم دوا نکرد
هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد
آنچه که آرزوی من آن بود آن نشد
سی سال دیر آمده ام فکر مرا نکرد
طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت
طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت
روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد
غمهای من ز اصل مصیبت شروع شد
وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد
وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد
عمه رسید و گفتم علیکن بالفرار
یعنی کسی ز آل پیغمبر حیا نکرد
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
دشمن ز بی حیایی و ظلمی ابا نکرد
اما میان این همه رنج و غم بلا
جایی تلافی ستم شام را نکرد