به بازار توآورده گنهکاری گناهش را
چه خواهی کرد گر بینی تواعمال تباهش را
من آنم که هر آنچه فرصتم دادی گنه کردم
چه عذری آورد آنکه تودانی اشتباهش را
هم اینک داخل مهمانسرای تو شدم، شادم!
بروی این گدا هرگز نیاوردی گناهش را
پشیمانی سرا پای مرابگرفته میدانی
پذیراشو ازاین بنده تواین روی سیاهش را
به جزتویک نفرهم هست اعمال مرا بیند
چه سازم تا کریمانه به من بخشد نگاهش را
اگر پرسد چرادرپیش چشمانم گنه کردی
به غیرازآب گشتن من چه گویم سوز آهش را