نگفتم به کسی آنچه در دلم دارم
ولی بدان که هزاران هزار غم دارم
فروختم به غمت عیش روزگارم را
ز برکت غم تو خیر دم به دم دارم
خوشم به مرگ اگر نیست زندگی با تو
نفس برای چه ؟ وقتی که یار کم دارم
من آن گدایِ بدِ بد حساب این شهرم
که شب به شب ز درت خواهش کرم دارم
به نامهی عملم طعنه زد کسی گفتم
اگر چه اهل گناهم ، امید هم دارم
حساب کار من افتاده است دست کریم
ز برکتش روی هر غفلتم قلم دارم
کسی مرا برساند به کربلای حسین
هوای سینه زنی بین آن حرم دارم