گویند روزی در بر کنزالحقایق
شمس والضحی بدرالدجی قرآن ناطق
سهل خراسانی دم از ایثار جان زد
دم از فراوانی خیل شیعیان زد
حضرت برای آن که او هوشیار گردد
وز خواب غفلت لاجرم بیدار گردد
گفتا دری از معرفت بر او گشودم
گفتا تنور خانه را روشن نمودم
فرمود بر مرد خراسانی به لبخند
باید که خود را در میان شعله افکند
زیبد که اوج جان نثاری را نشان داد
با طیب خاطر در میان شعله جان داد
این امر حضرت سهل را افتاد مشکل
کی می توان کند از زن و فرزند و جان دل
آه از نهاد سهل بیچاره بر آمد
دانست عمری لاف عشق و عاشقی زد
کو تاب آتش کو توان جان نثاری
کو استقامت کو شکوه بردباری
از حب دنیا شد دچار روسیاهی
با آه و ناله گشت گرم عذرخواهی
چون گشت روشن سستی آن ادعایش
حضرت کریمانه گذشتند از خطایش
ناگه یکی از شیعیان پاک مولا
از عاشقان خاص سینه پاک مولا
هارون مکی آن بسیجی یگانه
نزد امام صادق آمد صادقانه
از امر حضرت عاشق بی غل و بی غش
افکند خود را در میان موج آتش
این کیست چون پروانه مست شعله ها شد
با ذات حق پیوسته و از خود رها شد
این کیست بی چون و چرا فرمان پذیرفت
در دم به دستور امام خود بلی گفت
حضرت بدون هیچگونه انفعالی
می گفت از حال و هوای آن حوالی
گویا که حضرت بوده عمری در خراسان
اما هماره سهل حیران و هراسان
فرمود حضرت بعد چندی با اشاره
برخیز و بر احوال هارون کن نظاره
برخواست تا از حال هارون گردد آگاه
اما میان موج آتش دید ناگاه
آتش ز سوز عشق او از هم گسسته
هارون میان شعله ها خندان نشسته
پرسید حضرت سهل را ای اهل ایمان
مانند هارون چند تن دارد خراسان
گفتا در آن وادی به صد صحرا و هامون
پیدا نمی گردد یکی مانند هارون
خاک شلمچه خاک فکه خاک مجنون
امواج سبز و آبی اروند و کارون
صد طایفه بگذشته از جان دیده آری
هارون مکی ها فراوان دیده آری
جمعی بسیجی بود اگر پروانه تو
آتش نمی زد خصم بر کاشانه تو