صبح روز سه شنبه من
پا شدم با دو چشم خیس
دیدم انگار توی این شهر
هیشکی عین خیالش نیست
انگار نه انگار
دیروز همینجا یکی خورد به دیوار
انگار نه انگار
دیروز یه زن رو زدن بین انظار
انگار نه انگار
دیروز یه بچه شهید شد با مسمار
دیروز آتیش ؛ امروز غربت
فردا، اما، میرسه منتقم زهرا
من امامی غریبم که
فاطمه س تنها مأمومَم
راه خونه تا مسجد رو
می دوید یار مظلومم
انگار نه انگار
ریختن سرش عده ای مردم آزار
انگار نه انگار
انقد زدن دستش افتاده از کار
انگار نه انگار
از ضربه چشمای یارم شده تار
بین دشمن ؛ بین غوغا ؛ خسته ، اما
پای من وایساده بود زهرا