به گریههای یتیمانهی گدایانت
اراده کن برسد، دست ما به دامانت
بریدهایم ز شهر و به خاکراه زدهایم
به این امید که باشیم در بیابانت
گناهکاری ما خشکسالی آورده
نمیرسد به نفسهای شهر بارانت
«بُطونُهم مُلِئت بِالحَرام» هم شدهایم
که نیستیم زمان عمل مسلمانت
چقدر گریهی یعقوب شب به شب برسد
ولی تو راه نیفتی به سوی کنعانت
ز ره نیامدی و جمعه جمعه پیر شدند
تمام پیر غلامان ز داغ هجرانت
بیا بهار به پا کن بهار یعنی تو
بیا که گل بدهد دانه دانه گلدانت
عزای حضرت صادق رسیده آقاجان
فدای شال عزا و دو چشم گریانت
برات کرب و بلا را بیا محبّت کن
به حقّ خشکی لبهای جدّ عطشانت