آه از اون لحظه ای که رسیدن
هر کدوم پیکرت رو کشیدن
سر رو زانوی مادر گذاشتی
پس تو آغوش زهرا بریدن
غم همینه تو رو تشنه کشتن
غم همینه که به دشنه کشتن
غم همینه که کارت تمومه
غم همینه که ذبحت حرومه
از قفا میزد دست حق روی زمین دست و پا میزد
از قفا میزد پیر مرد ناتوان با عصا میزد
وای از این حالت تا کجاها زینبت اومد دنبالت