نگاهم کن! دلم یک خلوت جانانه میخواهد
کبوتروار آمد روی گنبد! دانه میخواهد
عطش دارم! تو در جریانی و دیری است میدانی
دلم یک جرعه از دریای سقاخانه میخواهد
ضمانت کردی و از دستهای مهربان تو
برای بستن پیمان، دلم پیمانه میخواهد
فدای آن گلایلهای بالای ضریحت که
ملائک پرور است و دور خود پروانه میخواهد
گدا آداب درباری نمیداند، فقط از تو
سلامی مهربان و کاملاً شاهانه میخواهد
سر از دیوار گوهرشاد عمری برنمیدارم
که غمهای وسیع و بی شمارم شانه میخواهد
به گنبد عادتم دادی کنار صحن آزادی
کبوتر بچهات را رد نکن که لانه میخواهد
به دعوتنامه محتاجم، نگاهم خیره مانده ست و
برات کربلا از دست صاحب خانه میخواهد