تا که بر گنبد تو دیده ام از دور افتاد / ناگهان در دل آلوده ی من شور افتاد
اولین بار که دیدم حرمت را گفتم / ای سلیمان به سرایت گذر مور افتاد
تا به خود آمده دیدم که دل از دستم رفت / وسط آینه هم چشمه ای از نور افتاد
نه بگویم که کلیمم حَرمت عرش خداست / اتفاقی ره موسای دل از طور افتاد
یک حرم سوی تو با عمره برابر گردد / کعبه هم دور سر گنبد تو می گردد
ای که ناگفته ز اسرار دلم آگاهی / دستگیر دل هر خسته دل و گمراهی
ز عنایات رئوفانه ی تو فهمیدم / که نه من بلکه همیشه تو مرا می خواهی
در مقام تو نهم پای به کوهی از درد / تو طبیبانه دوا می کنی اش با آهی
دل سودا زده سامان نپذیرد هرگز / کافر چشم تو برهان نپذیرد هرگز