امشب مه ذیقعده خورشید ببر دارد
امشب حرم قرآن آذین دگر دارد
امشب شجر عصمت از نور ثمر دارد
امشب به بغل نجمه تابنده قمر دارد
امشب صدف عترت پاکیزه گهر دارد
امشب خبری تازه با خویش سحر دارد
سینا شجر آورده طوبا ثمر آورده
نجمه پسر آورده قرص قمر آورده
ای مرغ سحر اعجاز با حق حق و هو هو کن
از هر دو جهان بگذر در بیت ولا رو کن
صورت متبرّک از خاک سر آن کوکن
گلزار وجودت را خرّم کن و خوشبو کن
با نغمۀ خوش توصیف از ضامن آهو کن
آیینه ی جان روشن با مهر رخ او کن
انوار جلی را بین حسن ازلی را بین
با آل محمّد (ص) باش رخسار علی را بین
ای نجمه مبارک باد قرص قمر آوردی
خورشید ولایت را وقت سحر آوردی
یا موسی جعفر را نور بصر آوردی
از دامن ذیقعده ماهی دگر آوردی
انوار الهی را با این پسر آوردی
من هر چه کنم وصفش تو خوب تر آوردی
مرآت جمال حق توحید تمام است این
تا دهر خدا دارد بر خلق امام است این
مدحش سخن قرآن مدّاح خدای او
جنّ و ملک و آدم مرهون عطای او
خورشید جهان آرا خاک پای او
رضوان به درش سائل فردوس گدای او
تسبیح شود تکمیل از فیض دعای او
تهلیل شود مقبول از یمن ولای او
خلق نبوی دارد خوی علوی دارد
هستی ز جمال او نور رضوی دارد
ای سرمۀ حورالعین گرد سُم آهویت
ای ملک دو گیتی پر از بانک هیاهویت
ای درد همه درمان از خاک سر کویت
سی جزو کتاب الله بسم الله ابرویت
جان دو جهان بسته یکسر به سر مویت
تصویر خدا پیدا در آینۀ رویت
تو زادۀ موسایی تو یوسف زهرایی
والنّجمی والشّمسی، یاسینی و طاهایی
کی جز تو جا سه آید بر دیدن زوّارش
کی جز تو بگیرد دست از عبد گرفتارش
کی جز تو گدا جو شد پیوسته به دربارش
کی جز تو بود دائم احسان و کرم کارش
کی جز تو کرم کرده بر دشمن خونخوارش
کی جز تو نهد صورت جبریل بدیوارش
این ناله و آه ما این بار گناه ما
این روی سیاه ما الغوث پناه ما
توحید، ولایت، دین، ایمان، به تو می نازد
تورات، زبور، انجیل، قرآن، بتو می نازد
جود و کرم و عفو و غفران بتو می نازد
فضل و شرف و علم و عرفان بتو می نازد
جنّ و ملک و حور و انسان بتو می نازد
بیش از همه ای مولا ایران بتو می نازد
هم آینه ی هویی هو مصطفوی رویی
هم مرتضوی خویی هم ضامن آهویی
خورشید کند تعظیم بر گنبد زّرینت
ایمان خدا جویان تکمیل به آئینت
توحید شود توحید از منطق شیرینت
هم دوست به تعظیمت هم خصم به تحسینت
ای گردن نقش شیر در حلقۀ تمکینت
ما را مفکن مولا از چشم خدا بینت
ما و کرمت مولا خاک قدمت مولا
ظلّ علمت مولا طوف حرمت مولا
ای روح اجابتها نقش در و دیوارت
بال و پر حورالعین فرش ره زوّارت
صد یوسف کنعانی آواره به بازارت
با رشتۀ جان و دل گردیده خریدارت
تو مظهر عفو حق من عبد گنهکارت
مرگ است به من شیرین با لحظۀ دیدارت
گر خارم و گر پستم دل بر کرمت بستم
مسکین درت هستم کوتاه مکن دستم
هر کس به کسی نازد ما نیز رضا داریم
این فیض ولایت را از لطف خدا داریم
هم دامن آلوده هم اشک رجا داریم
هم پای به گِل مانده هم دست دعا داریم
هر چند گنهکاریم در کوی تو جا داریم
دوزخ چه کند با ما جایی که تو داریم
«میثم» به ثنای تو مرهون عطای تو
ای جان بفدای تو ماییم ولای تو