بر دوش خود بریز، دو زلف سیاه را
بالا مبر ز خستهدلان، سوز و آه را
در بست طوسی تو، چه رنگی دویده است
کز لطف میخرند، سپید و سیاه را
موسی، عصا به کف به حریم تو پای زد
تا دید میخرند دل من، عصا را
زاهد تو را پسندد و رو بر خدا کند
یاربّ! مکن نصیب کسی این گناه را
کفرم مبارک است؛ به تبریک من بیا
چرخاندهام بهسوی رضا، قبلهگاه را
وقت ورود، کفش سپارند خلق و ما
دادیم بوسه کفشکن کوی شاه را