تا گدايان مُلكِ سُلطانيم

فقر را عار خود نمي‌دانيم

خاك درگاه يا غلامِ سياه

"هرچه مارا لقب دهند آنيم"

تا كه پهن است سفره ي كرمش

همگي جزء كاسه ليسانيم

هست بيت الحرام ما حرمش

مُحر‌ِم كعبه ي خراسانيم

اين چه سِرّي ست وقت پابوسش

گاه خندان و گاه گريانيم

وقت ديدار گنبدش،عیب است

سر به سمت كسي بچرخانيم

به خدا غيرِ "يا امام رضا"

هرچه گفتيم از آن پشيمانيم

در حريم رضا به نصّ حديث

در دل عرش حَيّ سُبحانيم

 

عام بوديم و از خواص شديم

ما كه با او خداشناس شديم

 

خوش به حال رعيّت سلطان

كه شده وقف خدمت سلطان

چون رضاي خداي عزّ و جل

نيست غير از رضايت سلطان

جِنّ و اِنس و مَلَك،وظيفه‌ی‌شان

نیست غیر از اطاعت سلطان

ذِلّت مَحض مي شوند همه

در حضور جلالت سلطان

"لا يُقاسُ بِنا اَحَد"؛ احدي-

-نيست در حدّ حضرتِ سلطان

زائرش زائر خداست ، مگر-

-با خدا چيست نسبت سُلطان؟

به همه عُمرِ دَهر مي اَرزد

نفسي با ولايت سُلطان

ظاهراً طوس و باطناً دلِ ماست

پايتخت حكومت سلطان

 

اَشهَدُ اَنّهُ وَلِيُّ الله

قَبرُهُ في قُلوبِ مَنْ والاه

 

تا خداوندي خدا بر جاست

پرچم حضرت رضا‌ بالاست

اوكه در ارض طوس مدفون است

پاره‌ي پيكر رسول خداست

رفعتش مثل مرتضی علی و

رأفتش مثل حضرت زهراست

موضع مرقد مطهّر او

جزء باغات جنّت اعلاست

قدر زوّار او به روز حساب

فوق زوار سيّد الشّهداست

با غلامان خويش همسُفره ست

عادتش همنشيني فقراست

همره هدیه های حضرتی‌اش

غالبا مُهر تُربت اعلاست

در اين خانه را اگر بزند

رزق سائل جواز كربُبلاست

 

تا بگيري حواله ي عتبات

به جمال مُطهّرش صلوات

 

دل و روي سياه آوردم

حال و روز تباه آوردم

هرچه‌ام،هركه‌ام،دراین دل شب

رو به اين بارگاه آوردم

خسته و نااميد از همه جا

به رواقت پناه آوردم

اشتباهي نيامدم هرچند

يك جهان اشتباه آوردم

پاي ايوان سبك شدم چون كاه

گرچه كوه گُناه آوردم

تا كه عذر مرا قبول کند

ناله و اشک و آه آوردم

حاجت مانده در دلم‌را من

بر در پادشاه آوردم

تا نجاتم دهد از این ظلمت

دل شب رو‌ به ماه آوردم

 

يا سريع الرّضا بحقّ رضا

چشم پوشي كن از گُذشته ي ما

 

وسط صحن مي زنم فرياد

حضرتِ عشق،خانه‌ات آباد

من مُشَرَّف‌ شدم به پابوست

اشكهايم همين كه راه افتاد

خواستم تا كه باز بگذارم

سر روي دوش پنجره فولاد

راند با "چوب پر" مرا به عقب

خادمِ بي وفا اجازه نداد!

خادم آن خادم قديم نبود

آه انگار بُرده بود از ياد

سَرَطاني و كور و لال و فَلَج

تاكه پيش تو سر به خاك نهاد

قسمت او شفاي عاجل شد

بعد نَقّاره ات نِدا سر داد

به مُريدان اين و آن گوييد

از رضا مي شود گرفت مُراد

 

دل مبادا به غير بسپاريم

تاكه ما ثامنُ‌الحُجَج داريم

 

ای ولی نعمتم امام رضا

عزّت و شوکتم امام رضا

اينكه خود را سگ تو ميخوانم

داده حيثيّتم امام رضا

بيشتر از تمام اهل البيت

با شما راحتم امام رضا

زیر قولم زدم زیاد و‌ تو‌ باز

داده‌اي فرصتم امام رضا

كاش پُر مي شد از تجلّي تو

خَلوت و جَلوتم امام رضا

خواب ديدم زيارت مخصوص

باز هم دعوتم امام رضا

تو غريبي و من به عشق خودت

عاشق غربتم امام رضا

كربلايم چه شد فدات شَوَم؟

طاق شد طاقتم امام رضا

 

پلک زَخمِ تو ‌را شَو‌َم قُربان

به مراد دلم مرا برسان



مطالب مرتبط