چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟
زمان پیری ات آمد هنوز هم خوابی
چقدر محضر او دیده ی تر آوردی
ادای منتظران را فقط دراوردی
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم
بیا که تا نفسی هست دم ز او بزنیم
بجای مردم دنیا به یار رو بزنیم
بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم
کنار او همه راهی کربلا باشیم
خدا کند که بسوزیم و آه.. گریه کنیم
بخواند او همه تا قتلگاه گریه کنیم
بخواند از بدنی که به بوریا مانده
که داغ او به دل اهل روستا مانده